پارت سی و سوم رمان تب داغ هوس:
33
حتي از روي لباس ولي اون حتي با اين عکس العملم هم از کارش منصرف نشد و بالاخره رسيد به انگشتاي دستم و با اون دست گرم و تب دارش دست سرد و يخ زده امو گرفت و در حالي که به انگشتام نگاه ميکرد و دستمو ميون انگشتاش با ظرافتي ماهرانه لمس ميکرد و تپش قلب منو بالا وبالا تر ميبرد و تنمو مور مور ميکرد گفت: _من متنفرم از اين که نفر دوم زندگي کسي باشم «چشماي وحشي دريده اشمو به طرفم بلند کرد بدون اينکه سرشو بلند کنه؛ فيگوري ترسناک وجذاب بود »ادامه داد: _و کسي بهم دروغ بگه «سرشو آهسته بلند کرد و بلند تر و بم تر گفت»: منو بازي بده «نگاهشو از چشمام سر داد و به لبم رسيد و خيره با همون حس قبليش نگاه کرد چند ثانيه گذشت هول کرده بودم که اينطوري نگاهم ميکرد يهو چشماشو بلند کرد و گفت:کسي که بهم خيانت بکنه زاده نشده نفس با وحشتي نگاهش کردم که فهميد حسابمو به کرامت الکاتبين سپردم پشت دستمو با شصتش نوازشي کرد و بعد به دستم نگاه کرد انگار عصبي بود گردنش داشت سرخ ميشد سکوت کرده بود و فقط به دستاي يخ زدم نگاه ميکرد دلم ميخواست بگم «ارواح خاک مرده هات بيخيال من شو من اصلا آدم نيستم بذار برم ميخوام فرار کنم و تا ته دنيا هم تاريکِ دنيا بمونم» _تو تاحالا با پسري نبودي
حتي از روي لباس ولي اون حتي با اين عکس العملم هم از کارش منصرف نشد و بالاخره رسيد به انگشتاي دستم و با اون دست گرم و تب دارش دست سرد و يخ زده امو گرفت و در حالي که به انگشتام نگاه ميکرد و دستمو ميون انگشتاش با ظرافتي ماهرانه لمس ميکرد و تپش قلب منو بالا وبالا تر ميبرد و تنمو مور مور ميکرد گفت: _من متنفرم از اين که نفر دوم زندگي کسي باشم «چشماي وحشي دريده اشمو به طرفم بلند کرد بدون اينکه سرشو بلند کنه؛ فيگوري ترسناک وجذاب بود »ادامه داد: _و کسي بهم دروغ بگه «سرشو آهسته بلند کرد و بلند تر و بم تر گفت»: منو بازي بده «نگاهشو از چشمام سر داد و به لبم رسيد و خيره با همون حس قبليش نگاه کرد چند ثانيه گذشت هول کرده بودم که اينطوري نگاهم ميکرد يهو چشماشو بلند کرد و گفت:کسي که بهم خيانت بکنه زاده نشده نفس با وحشتي نگاهش کردم که فهميد حسابمو به کرامت الکاتبين سپردم پشت دستمو با شصتش نوازشي کرد و بعد به دستم نگاه کرد انگار عصبي بود گردنش داشت سرخ ميشد سکوت کرده بود و فقط به دستاي يخ زدم نگاه ميکرد دلم ميخواست بگم «ارواح خاک مرده هات بيخيال من شو من اصلا آدم نيستم بذار برم ميخوام فرار کنم و تا ته دنيا هم تاريکِ دنيا بمونم» _تو تاحالا با پسري نبودي
- ۳.۹k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط